هانا پیک-گوسلار، حضوری در دفتر خاطرات آن فرانک در 93 سالگی درگذشت.

هانا پیک-گوسلار، که دوستی نزدیک او با آن فرانک در چیزی به یادگار مانده بود که به «دفتر خاطرات یک دختر جوان» تبدیل شد، سابقه زندگی آنه در مخفی شدن از نازی ها، در اکتبر درگذشت. 28 در خانه او در اورشلیم. او 93 بود.

پسرش چاگی پیک مرگ را تایید کرد.

دوستی دو دختر زمانی آغاز شد که در سال 1933 در مهد کودک آمستردام بودند. دوازده سال بعد، خانم. پیک-گوسلار (در آن زمان هانا گوسلار) برای آخرین بار از طریق یک حصار سیم خاردار پر از کاه در اردوگاه کار اجباری برگن-بلسن با دوستش صحبت کرد و تکه های غذای او را در یک جوراب انداخت.

«دفتر خاطرات یک دختر جوان» که در سال 1947 و پس از مرگ آن فرانک منتشر شد، میلیون ها نسخه در سراسر جهان فروخته است. این الهام بخش نمایشنامه 1955 برادوی، “دفترچه خاطرات آن فرانک” بود که برنده جایزه تونی برای بهترین بازی و جایزه پولیتزر برای نمایشنامه و فیلمی به همین نام در سال 1959 شد.

خانم خاطرات پیک-گوسلار، “دوست من آن فرانک” که با دینا کرافت نوشته شده است، سال آینده در 12 ژوئن منتشر خواهد شد، که 94مین سالگرد تولد آن فرانک بود.

دوستی این دو دختر همچنین موضوع کتاب «خاطرات آن فرانک: بازتاب یک دوست دوران کودکی» (1999)، نوشته آلیسون لزلی گلد، و یک فیلم هلندی، «بهترین دوست من آن فرانک» (2021) بود.

هانا یک چهره گاه به گاه در دفتر خاطرات آن بود. در ورودی خود از نوامبر در 27، 1943، آن از داشتن یک کابوس بیدار در مورد هانا، که او را دروغ می نامد، گفت.

آنه نوشت: “من او را در مقابل خود دیدم، لباس‌های ژنده پوش، صورتش لاغر و فرسوده.” چشمانش خیلی درشت بود و آنقدر غمگین و سرزنش آمیز به من نگاه می کرد که می توانستم در چشمانش بخوانم: «اوه، آن، چرا مرا ترک کردی؟ کمک کن، اوه، کمکم کن، مرا از این جهنم نجات بده!»

یک ماه بعد، آن با نگرانی درباره هانا نوشت.

“و دروغ می گوید، آیا او هنوز زنده است؟” او نوشت. “او چه کار می کند؟ خدایا حفظش کن و به ما برگرد. دروغ، من همیشه در تو می بینم که سرنوشت من چه بوده است. من مدام خودم را جای تو می بینم.»

در آن زمان، هانا به همراه خواهرش، راشل، پدرش و پدربزرگ و مادربزرگ مادری‌اش، به کمپ ترانزیت وستربورک در هلند برده شده بودند. (مادر او در سال 1942 با به دنیا آوردن یک دختر مرده درگذشت.) آنها به جز پدربزرگش که در وستربورک درگذشت، در فوریه 1944 به برگن-بلسن تبعید شدند.

در اوایل سال 1945، هانا متوجه شد که برخی از زنان گروهی از زندانیان که از اردوگاه آشویتس-بیرکناو به برگن-بلسن منتقل شده بودند، ممکن است اهل هلند باشند.

یک روز، هانا کنار حصار سیم خاردار ایستاده بود که بخش هایی از اردوگاه را تقسیم می کرد.

“کسی وجود دارد؟” او صدا زد او پاسخی از آگوست ون پلز دریافت کرد که خانواده اش نزد فرانک ها مخفی شده بودند. او به هانا گفت که آنا زنده است و او را به حصار آورد.

هانا خیلی زود صدای آشنای دوستش را شنید که در اثر بیماری و سوء تغذیه ضعیف شده بود. در بهترین حالت، او می توانست سایه ای از او را از طریق حصار تشخیص دهد.

آنا به هانا گفت که چیزی برای زندگی کردن ندارد و دیگر پدر و مادری ندارد. (پدرش زنده می ماند، اما او به درستی احساس می کرد که مادرش، ادیت، در آشویتس درگذشته است.) او غذا خواست.

هانا از زنان دیگر در سربازخانه اش تکه های نان خواست و آن را در جوراب فرو کرد. آن را از روی حصار پرتاب کرد. اما یک زندانی دیگر آن را دزدید.

هانا سال ها بعد به یاد می آورد: «آن گریه می کرد و گریه می کرد.

چند روز بعد، هانا بسته مراقبتی کوچک دیگری را تهیه کرد که آن را دریافت کرد.

خانم “این آخرین جلسه آنها بود.” کرافت، خانم یکی از نویسندگان پیک گسلار در یک مصاحبه تلفنی گفت. هانا از همبستگی باورنکردنی زنان در پادگان خود صحبت کرد که با کمک به آن انسانیت خود را حفظ کردند.

آن و خواهر بزرگترش، مارگوت، اندکی بعد درگذشتند.

هانا الیزابت گوسلار در نوامبر متولد شد. 12، 1928، در برلین. پدرش، هانس، روزنامه‌نگار، پیش از به قدرت رسیدن نازی‌ها، مدیر دفتر مطبوعاتی دولت پروس بود. مادرش، روت (کلی) گوسلار، معلم بود.

این خانواده که در روزهای اولیه رایش سوم با یهودی ستیزی مواجه شدند، برای مدت کوتاهی به لندن و سپس به آمستردام نقل مکان کردند. آلمان در می 1940 به هلند حمله کرد.

بعد از مهدکودک، هانا و آن دوباره در یک مدرسه مونته سوری و بعدها در مدرسه ای برای دانش آموزان یهودی همکلاسی شدند. آنها در دفتر و انباری که در آن فرانک ها، ون پلز – آگوست، بازی می کردند. شوهرش، هرمان؛ و پسرشان پیتر – و فریتز فافر، دندانپزشک دوست آقای. فرانک، بعداً در یک ضمیمه پنهان شد تا اینکه در سال 1944 کشف و دستگیر شد.

در ژوئن 1942، آنا نوشت که هانا “کمی طرفدار عجیبی است.”

آن اضافه کرد: “او معمولاً خجالتی است – در خانه صریح است، اما در اطراف افراد دیگر محتاط است.” او هر چه به مادرش بگوئید به زبان می آورد. اما او آنچه را که فکر می کند می گوید، و اخیراً از او بسیار قدردانی کرده ام.”

ماه بعد، بلافاصله پس از اینکه خواهر آن اخطاری برای حضور در یک اردوی کاری در آلمان دریافت کرد، فرانک ها متوجه شدند که زمان پنهان شدن فرا رسیده است.

یک روز، بلافاصله پس از اینکه فرانک ها خانه خود را ترک کردند، هانا و یکی از دوستانش آمدند تا آن را صدا کنند. یک ساکن آنجا به دختران گفت که خانواده به سوئیس گریخته اند. این جایی بود که هانا فکر می کرد آنها هستند، تا زمانی که برخورد دلخراش با آن در برگن-بلسن.

در روزهای رو به پایان جنگ، آلمانی ها هانا، خواهرش و بسیاری دیگر از اسیران را در قطاری که “قطار گمشده” نامیده می شود، قرار دادند که به مدت 10 روز طول کشید، اما هرگز به مقصد نرسید و گمان می رود اردوگاه ترزین اشتات باشد. چکسلواکی. هنگامی که توسط ارتش سرخ آزاد شد، هانا تنها 66 پوند وزن داشت.

او در هلند و سپس با یک عمه و عمو در خانه خود در سوئیس بهبود یافت. در سال 1947، او به جایی که به اسرائیل تبدیل خواهد شد مهاجرت کرد. خواهرش دو سال بعد آمد.

هانا پرستار اطفال شد و در سال 1950 با والتر پینچاس پیک، سرهنگ ارتش اسرائیل که در اطلاعات نظامی تخصص داشت و بعداً سردبیر ارشد دایره المعارف هبریکا بود، ازدواج کرد.

علاوه بر پسرش چاگی، خانم از پیک-گوسلار یک دختر به نام روث میر به یادگار مانده است. پسر دیگر، یوچانان پیک. خواهرش، راحیل موسی؛ 11 نوه؛ و 31 نوه. آقای. پیک در سال 1985 درگذشت. همسر دوم او، دیوید کوهن، در دهه 1990 درگذشت.

سالها خانم پیک-گوسلار به طور گسترده در مورد هولوکاست صحبت کرد – و او درک روشنی از آن فرانک داشت.

او در سال 1998 به آسوشیتدپرس گفت: «امروزه همه فکر می‌کنند که او فردی مقدس است، اما اصلاً اینطور نیست. او دختری بود که در شرایط فوق‌العاده زیبا می‌نوشت و به سرعت به بلوغ رسید.»

او افزود: «همه نمی خواهند درباره هولوکاست بشنوند. خواندن دفترچه خاطرات آن آسانتر است.

Jamiya Calhoun

دوستدار فرهنگ پاپ به طرز خشمگینانه ای فروتن. نینجاهای شبکه های اجتماعی بی عذرخواهی طرفدار الکل دردسر ساز.

تماس با ما