اوایل این هفته نوشتم که سیاست آمریکا عمدتاً خارج از کنترل دموکراتیک است. در عمل، علیرغم اختیارات رسمی شهرداران، شورای شهر و سایر مقامات منتخب، ادارات پلیس میتوانند بدون پاسخگویی معنادار یا نظارت عمومی عمل کنند.
اما مشکل دموکراسی و سیاست آمریکا فراتر از مسائل پاسخگویی است. پلیس به همان اندازه (یا کم) تجربه دموکراسی آمریکایی را شکل می دهد که توسط آن شکل می گیرد. ادارات پلیس، به اندازه هر نهاد دیگری، میانجیگری و شهروندی میلیون ها آمریکایی را تعریف می کنند.
یا همانطور که دانشمندان علوم سیاسی جو سوس و وسلا ویور در سال 2017 در زمینه جنبش زندگی سیاه پوستان مهم است، استدلال کردند، “پلیس دولت ما است.” مقاله مورد بحث در درجه اول خطاب به محققان سیاست آمریکا است و از آنها میخواهد که روزنه خود را گستردهتر کنند و توجه بیشتری به «فعالیتهای نهادهای حاکمیتی و مقاماتی که کنترل اجتماعی اعمال میکنند و شیوههای مختلف اجبار، مهار، سرکوب، نظارت، نظارت را در بر میگیرند معطوف کنند.» غارتگری، انضباط و خشونت، چیزی که آنها آن را «چهره دوم دولت» می نامند. برای این منظور، سوس و ویور مشاهدات ارزشمندی در مورد نقشی که سیاست در زندگی دموکراتیک مدرن ایفا می کند، انجام می دهند.
ساکنان طبقه متوسط یک حومه نسبتاً مرفه احتمالاً حکومت را به گونهای تجربه میکنند که حس عاملیت و تعلق سیاسی آنها را تأیید میکند، چه در محل رأیگیری، مدرسه فرزندشان یا یک اداره دولتی محلی. برای آمریکاییهای فقیر و کمدرآمد، و بهویژه آنهایی که در جوامع جدا شده و به حاشیه رانده شدهاند، تجربه حکومت بهقدری متفاوت است که استفاده ما از کلمه «دولت» برای اشاره به هر دو را به چالش میکشد.
سوس و ویور می نویسند که ساکنان این جوامع به عنوان «شهروندانی که با موانع اجتماعی مواجه هستند یا قربانیانی که نیاز به محافظت در برابر شکار، خشونت و ارائه خدمات نادرست از صاحبخانه دارند» در نظر گرفته نمی شوند، بلکه به عنوان «هدف های جنایتکار بالقوه ای که نیاز به نظارت دارند». و در حالی که منابع کمتر و کمتری برای سرمایه گذاری اجتماعی در طول دهه 1990 و تا 2000 وجود داشت، همیشه بودجه برای اجرای قانون وجود داشت، به طوری که دولت های ایالتی و محلی شروع به رسیدگی به وظایف قبلی غیرمرتبط به ادارات پلیس کردند.
آنها خاطرنشان میکنند: «در سالهای اولیه قرن بیست و یکم، پلیس در مکانهایی از آژانسهای سلامت روان گرفته تا اورژانسهای بیمارستانها تا مدارس و ادارات رفاه تبدیل به یک حضور عادی شده بود.» علاوه بر این، با تبدیل شدن پلیس به نهاد مرکزی در تنظیم اجتماعی جوامع محروم، ادارات پلیس شروع به درگیر شدن در انواع اقداماتی کردند که “نوسازی شهری” دهه 1950 و 1960 را به یاد می آورد. پلیس تحت پوشش بازپس گیری فضاها از بی نظمی اجتماعی و ارتقای توسعه شهری، اصیل سازی محله های شهری را پیش برد و به تفکیک مسکونی مبتنی بر نژاد و طبقات خدمات داد.
سوس و ویور می نویسند که نتیجه همه اینها این است که پلیس را به «یکی از مشهودترین و نزدیکترین نمونه های قدرت دولتی در زندگی بسیاری از شهروندان تبدیل کند». در واقع، همانطور که ویور و امی ای. تماس عدالت رقیب دیگر تجربیات سنتی تر اجتماعی اجتماعی و مکان های آموزش مدنی است.
و برخلاف دیگر تعاملات کمتر تنبیهی (یا حتی مثبت) با دولت، مانند آنچه که اغلب در مدارس اتفاق می افتد، این تماس شهروندان را از جامعه سیاسی سنتی دور می کند. این «شهروندان تحت سرپرستی» سپس «نه به عنوان اعضای مشارکتکننده سیاست دموکراتیک، بلکه بهعنوان رعایای منضبط دولت کارسرال تشکیل میشوند». نتیجه این است که «بهجای بیان اینکه آنها شهروندانی شایسته و باارزش هستند، تجربیاتشان در رابطه با عدالت کیفری به آنها میآموزد که صدای کمی دارند و آنها را در نظر میگیرد.»
همانطور که گفتم، پلیس آمریکا تا حد زیادی از کنترل دموکراتیک مصون است – این خیلی واضح است، حتی اگر همیشه در آن عبارات بیان نشود. میزانی که پلیس به خودی خود به شهروندی میلیونها آمریکایی قانونمدار شکل میدهد، محدود و تنزل میدهد و این ایده را که آنها در یک دموکراسی زندگی میکنند یا از چیزی مانند برابری سیاسی لذت میبرند به سخره میگیرد، بسیار کمتر آشکار است.
ما میتوانیم نگاهی اجمالی به این تحریف دموکراتیک داشته باشیم، در آتلانتا، جایی که مجریان قانون محلی و متحدان سیاسی آن در حال نبرد شدید علیه فعالانی هستند که امیدوارند شهر را از ساخت یک زمین آموزشی 90 میلیون دلاری برای پلیس و ادارات آتشنشانی آتلانتا بازدارند. .، که با تمسخر به عنوان “شهر پلیس” شناخته می شود، با خیابان ها و مشاغل مشابهی که پلیس در آن تاکتیک هایی را آموزش می دهد که برای مقابله و اختلال ایجاد می کند، از جمله موارد دیگر.
اگر و زمانی که “شهر پلیس” به واقعیت تبدیل شود، با مخالفت شدید ساکنان هم مرز با نصب پیشنهادی روبرو خواهد شد، که بسیاری از آنها در جوامعی زندگی می کنند که در حال حاضر در معرض اقتدار بی حد و حصر پلیس هستند. “من شورا را تشویق می کنم که به سرعت این تسهیلات را تصویب کند.” برایان کمپ از جورجیا در حمایت از توسعه نوشت. “امنیت خانواده ها و جوامع ما در تعادل است و ما باید به انجام هر کاری که می توانیم برای حمایت از شرکای امنیت عمومی خود ادامه دهیم.” اینکه به نظر می رسد آن خانواده ها و جوامع با هم اختلاف نظر دارند، در این مرحله بی اهمیت است.
پلیس در قدرت، اقتدار، نفوذ و نفوذ خود در بسیاری از محلهها در سراسر کشور، دولت است. و در این حوزه، همانطور که در بسیاری دیگر صادق است، دموکراسی آمریکایی چندان دموکراتیک نیست.